text
stringlengths
3
299
label
class label
5 classes
ببخشید من، من قبلاً شما را جایی ندیدم؟
4surprise
اونا منو کشوندن تو بیشه‎زار، بعدش هم رفتن سراغ آقای ارل و با حقه‎بازی دفتر حساب منو از کشوی میزم برداشتن و بردن
0anger
بعد از این ناموفق‎تر هم میشم
3sadness
با هم‎شاگردی‎ها به دشت‎ها می‎رفتیم و ستایش هر انعکاس را تمرین می‎کردیم
2neutral
ما بچه‎های شش هفت ساله نقشه‎های شیطانی می‎کشیدیم
2neutral
پس از اون چندین روز متوالی در دریاها حرکت می‎کردیم
2neutral
در دبیرستان نقاشی کار جدی‎تری شد
2neutral
من از راه دیگری آمدم
3sadness
مرگی فرود آمده از فقر.
2neutral
دوستان پدر استاد بهار و علی اکبر خان دهخدا در خانه‎شان میهمان‌اند.
2neutral
یکی از خواص این کیک سیبی که من می‎پزم اینه که هر کی ازش بخوره نیم ساعت قبل از خوردنشو فراموش می‌کنه.
1happiness
همین الان داشت دلیلشو می‌گفت که تو رسیدی.
1happiness
کسی که شما رو آزار داد و قصد دزدیدن دختر تو رو داشت و حالا هم دنبال تندیس رقصنده در باده، ادوارد میلره، اون یک هیولاست قربان، از کیسی بپرسید اون میدونه
0anger
بیاین همین‌جا تو هشتی تا من خانومو خبر کنم.
2neutral
مازیار کو؟
4surprise
از طرفی دکتر دلینا کلامی رزیدنت تیم پیوند می‌فهمه که اهداکنندۀ قلب امیرشفق کسی نیست جز پسرخالۀ پدرش که سالهاست به واسطۀ اختلاف‌های فامیلی از اون بی‌خبر بودن.
2neutral
کی؟
4surprise
که این‌طور
3sadness
فکر می‎کردم هرگز نمی‎تونم از شر این مستخدم سمج خلاص بشم
2neutral
آیا منطقی‎تر آن نیست که صبر کنیم تا من تکلیف حقوق حقیقی خودمو در اینجا روشن کنم؟
2neutral
باشه، تو گورتو از این مملکت گم کن
0anger
ولی من دارم با تو حرف می‌زنم، می‎تونستم مثل خیلی از مردای دیگه همه چی رو ول کنم و بزارم برم، اما نمی‎خوام اینجوری تموم بشه
3sadness
در مغازه رو که چهار طاق باز گذاشتم، دیگه می‎خوای چکارش کنم؟
0anger
من از شما نفرتی ندارم آقای هیلیارد.
0anger
والاحضرت، سر من هنوز هم بیش از سر یک نفر خائن ارزش داره
0anger
به دم در منزل پدر خانم وکیل اومده.
2neutral
اون میزوتحریر به تنهایی صد دلار می‎ارزه.
0anger
خدایا، یعنی هیچ‌وقت نباید این ناراحتی بین این دو تا تموم بشه؟
0anger
من؟ گفتی من؟
4surprise
زنیکه دیوونه شدی؟ من اصلاً تو رو نمی‌شناسم.
0anger
آرلکن از این به بعد شما در خدمت این آقا هستید، کارهای او رو انجام می‌دید و از او اطاعت می‌کنید، من شما رو به او می‌دم
2neutral
سرهنگ آرتا که به تازگی در سمت ریاست نظمیۀ کرمانشاه منسوب شده است عازم آنجا است.
2neutral
ساکت. سر کی داد می‎کشی؟
0anger
هیچ‌وقت اینجا توی این خونه عشقی وجود نداشته
0anger
در بازی فوتبال بیشتر فوروارد بودم
2neutral
تو الان چند روزه که غذا نخوردی، استراحت نکردی، اینجوری خودتو از بین می‎بری، با مشیت خدا که نمی‎شه جنگید
3sadness
یاسی من اصلاً فکر نمی‌کردم انقدر برات مهم باشم.
3sadness
بهتره بشینی و به حرفهای ما گوش کنی.
2neutral
چه سوگندی؟
4surprise
نکنه این پیرزن ایتالیاییه نفهمیده من چی گفتم؟
1happiness
کارآگاه بیچاره‎ای مثل من برای انجام تحقیقات باید تمام خیابون‎ها رو پیاده طی بکنه، بازرس مگره مشهور فقط کافیه یه تلفن به واشنگتن بکنه
0anger
اما منظور ما دارواریه
0anger
خداحافظ آقای مباشری که تا حالا مباشر هیچکس نبوده‎اید
0anger
چاره‎ای جز این نیست و تو در آینده خواهی دید که آنچه گفتم تنها تدبیر و چاره بوده
0anger
شما حال کسیو دارین که احساس می‌کنه بالاخره به موفقیتی رسیده
2neutral
این شخص با تئودور در اون هواپیما بودن که سقوط کرده و آتیش گرفته.
3sadness
چیزی که با اون همه عشق شروع شده، با این همه نفرت تموم بشه
3sadness
خاک عالم بر اون سرت کنن تم کانتی
3sadness
شما امور اداری هتلو در وضع نامطلوبی قرار دادین
0anger
خواسته با شما ازدواج کنه، شما هم پیشنهادشو رد کردین کاملاً هم حق داشتین
0anger
اما آگوستوس در برابر اعتراض‎های مادر با خشم برخورد می‎کنه
2neutral
چطور جرات میکنی این حرفو بزنی، ها؟ شاید تصمیم گرفتی آخرین امید این زن رو هم ازش بگیری؟
0anger
من دروغ نمی‌گم.
0anger
اگر اونطور که شما می‎گین ما خلع سلاح بشیم و کارو به دیگران بسپاریم، اونوقت مطمئنین زمینامونو پس می‎گیریم؟
2neutral
وضعیت اون، شرایط زندگی اون، افکارش، موقعیت اجتماعی‌اش کلی فرق کرده.
0anger
تابستونا، توی نهرها یا توی رودخونه تایمز آب‎تنی می‎کنیم
1happiness
درسته که همه به دیدۀ تحقیر نگاهم می‌کنن اما من نیازی به دلسوزی ندارم چون آدم نیازمندی نیستم.
0anger
پس می‎گید چی؟ دخترۀ بدبختو ولش کنیم اون مرتیکه هر غلطی می‎خواد بکنه؟
0anger
کارلوس، اِی فرمانروای اسپانیا کینه‎ای که بین خانوادۀ من و خانوادۀ تو وجود داره، جاودانیه
0anger
واقعاً می‎ره؟
3sadness
راستی، پدرت؟ پدرت چطور؟ اون با تو خوبه؟
2neutral
حالا دیگه از سراسر سیدنی برای خرید کلاه به اون مغازه می‎یان.
1happiness
چرا، چرا بازی می‌کنه.
2neutral
اونقدر قیمتو بالا ببر تا او رو به فروش مزرعه راضی کنی
2neutral
مرگ نزدیکه
3sadness
نیزه‎انداز قایق سوم که فرماندهی آن به عهدۀ معاون سوم بود مردی به نام داگو بود که یک مرد غول‎پیکر سیاه‎پوست بود
2neutral
خزانه‎دار من ترتیب این کارو می‎ده
2neutral
چیزی که داری از من می‎خوای اصلاً درست نیست دخترم
2neutral
حق با توئه، تو نفرین‌شده هستی
3sadness
من کی‌ام؟ یه زن موفق
0anger
عباس مثل زالو تا خونشو نمکه ولش نمی‎کنه
0anger
و تا اونجا که همه می‌دونن شما ثروتمند هم نیستین.
0anger
آدم ازش متنفر می‌شه.
0anger
فرصت اینجوری دست نمی‎ده‎ها
1happiness
چیه؟ چرا این‌طوری به من نگاه می‎کنی؟ بله تو هم نرفتی و این یه واقعیته.
0anger
می‎بخشین قربان، کی زمینای دهکده رو پس می‎دن؟
2neutral
اوا، تماشا کن تو رو خدا. آخه این هم بچه است که بارآوردی؟
0anger
حرف بیراهی زدم که اینجوری مبهوت و خیره موندین؟
2neutral
یک بند از انگشت داماد قطع شده بود؟
4surprise
شاید بعدها بتونم گاهی اوقات کنار هم بشینیم و صحبت کنیم
2neutral
خانم جون، محض رضای خدا به من رحم کنید، من همون تم کانتی بی‎نوای کوچۀ ولکرد هستم
3sadness
مادر دست به دامان آقای بینس وانگر می‎شه و از اون کمک می‎طلبه
2neutral
این تندیس، من تصویرشو دیده بودم ولی دیدنش از نزدیک چیز دیگه‎ایه، فوق‎العاده است.
4surprise
خیلی عذر میخواما، من خودم می‎دونم وضع مزاجیم چجوریه، هر وقت دیدم لازمه استراحت بکنم، این کارو می‎کنم
0anger
اما بویفیلد باعث شد هیوبرت اکیلی مخالف دستور من رفتار کنه.
0anger
شما نمی‎تونین وقت برداشت محصول به فکر کاشتش بیفتین
2neutral
ولی نه به عنوان یک ژنرال، به عنوان یکی از مردم، اون مثل مردم توقع داره بزودی همه چی درست بشه
2neutral
از مغولستان
3sadness
اگه معصومه خانم بدبخت شوهرش اول جوونی نمی‎مرد و دربدری نمی‎کشید حالا واسه خودش خونه زندگی و بروبیایی داشت و دخترشم واسه خودش یه خانوم بود
0anger
با اونکه من و تئودور آشنایی قبلی نداشتیم ولی خیلی زود با هم صمیمی شدیم
2neutral
یوری به من گفت مدتی اونا با هم گفتگو کردن
3sadness
زود باش، بُکُش
0anger
کینۀ من نسبت به این خاندان همیشه باید تازه بشه، همیشه، همیشه باید یک موجب و دلیلی برای انتقام داشته باشم
0anger
من در انبوهی از عقاید غلط غرق شده بودم، همش به فکر رقابت بودم
3sadness
به اونا، مادام، اطلاع ندادید که چه اتفاقی افتاده؟
2neutral
خنده‎داره والا، حالا دیگه یه علف بچه به پر و پای من داره می‎پیچه
0anger
من اومدم یه کلام از شما بشنوم، می‎خواستم بدونم قلب کی تو سینۀ منه، حالا اگه نمی‎خواین جوابمو بدین دیگه حرفی نمی‎مونه، خودم پیداش می‎کنم، پیداش می‎کنم و به امثال شما ثابت می‎کنم که این فقط بدن گیرنده نیست که دنبال قلبش می‎گرده، اون قلبی هم که میاد تو سینۀ یکی مثل من دنبال خودش می‎گرده، خودش
0anger
بعد از آشنایی با منوچهر شیبانی تحت تأثیر او قرار گرفتم و علیرغم مخالفت پدر و برادر بزرگترم به دانشکده هنر رفتم و نقاشی را آموختم
2neutral
خونۀ قایقی؟
4surprise
اگرچه شرط پهلوان آقا عزیز این بود که تنها در صورتی او را در زورخانه‎اش می‎پذیرد که بتواند در یک کشتی حریفش را به زمین بزند و حریف او نیز کسی نبود بجز صفدر یکی از نوچه‎های پهلوان آقا عزیز و از بهترین کشتی‎گیرهای او
2neutral