text
stringlengths
3
299
label
class label
5 classes
خب مرد حسابی با این همه سروصدا چرا در رو باز نکردی تا در رو نشکنم؟
0anger
دلاله ممکنه هر لحظه سر برسه
2neutral
یا این یا او
0anger
سرگیجه داری؟
4surprise
چجور چیزایی ممکنه توی داستان کهنه مورد علاقه رفیق وُگل باشه؟
0anger
فکر نمی‎کردم که یک روز دوباره با این اسم برخورد کنم و به سرنوشتش علاقه‎مند بشم
3sadness
متأسفم
3sadness
هر آدمی که ادعای آدمیت می‎کنه، ضامن بدبختی و خوشبختی هم‌نوعشه
0anger
پس اجازه بده به همه اعلام کنیم که ما قصد داریم ازدواج کنیم
2neutral
دیگه همه منو به این اسم می‎شناسن
1happiness
ای به چشم می‎رم خانوم جون
1happiness
حالا خواهش می‌کنم برو، من کار دارم.
0anger
صبر کن ببینم چی داره، چی چی داره. ملک و آبش کجاست، چقدر نقدینه داره، دِ بگو ببینم.
0anger
اما به نظر من کمتر کسی می‎تونه ادعا بکنه که داستان زندگیش از سرگذشت خداداد شنیدنی‎تره
2neutral
ولی من فکر کردم جلسه دوستانه است
4surprise
دلمون خوشه جون‌کندیم اولاد بزرگ کردیم.
0anger
مگه این شوربختی تقصیر اونه؟
0anger
همه‌اش زیر سر این دخترۀ آتیش‌به‌جون‌گرفته است.
0anger
من قبلاً هم بهتون گفته بودم، شما نباید احساسات شخصی رو در انجام وظایفتون دخالت بدین
0anger
چرا من باید برم دنبالش؟ چرا من باید بهش تلفن بزنم؟ چرا همیشه من استر، ها، چرا؟
0anger
با اینجور آدما که نمیشه در افتاد که
0anger
اصلاً می‎دونید کی بوده؟
2neutral
در این مدت هیچوقت به این فکر نیفتادید که حقیقتو به رافائل بگین؟
2neutral
مطمئنم دیدن باسکرویل همونقدر برای من تازگی داره که برای شما دکتر واتسون
2neutral
دکتر استدارد، شما کِی وارد سنت آنسلم شدین
2neutral
متاسفم هومر این جملۀ منو نشنیده بگیر.
0anger
ما از اینا کار می‎خوایم، چیکار داریم که اخلاقشون چطوره و چجور آدمین
0anger
تو مگه عقل از سرت پریده، زن. اون مرتیکه مطرب خیلی حرفا می‌زنه، چه ربطی به من داره آخه
0anger
به قلعۀ مورلوس حمله می‎کنیم
2neutral
شما به خوبی می‌دونین من مریضم چون وقتی اولین حملۀ قلبی به من دست داد شما اونجا بودین.
0anger
تو باید بین این عده روی علف بیابان بخوابی
0anger
خیال می‎کنی من چه مدت درازی می‎تونم در این قفسۀ تنگ انتظار بکشم؟
0anger
حالا هم تو مرا می‎شناسی هم من تو رو
0anger
نگفتم؟
1happiness
من الان در تنهایی کاملاً خوشبختم
1happiness
جروواجرش می‌کنم.
0anger
تو از چیزی جانبداری نمی‎کردی؟ تو منکر شناختن چیزایی که می‎دونستی ماهیتشون چیه بودی.
0anger
نمی‎دونم خبر دارید که گرگ‎ها به دام افتادند یا نه
2neutral
این سر هزار سکه طلا ارزش داره
0anger
ولی این موضوع رو فعلاً فراموش کنیم
2neutral
احساس می‎کنم باهاش بیگانه نیستم
3sadness
چه کسی او را لرد حامی کرده؟
4surprise
و همین اعتماد باعث شده بود که همۀ اسرارشو با من در میون بگذاره
2neutral
این گزارش همون دکتریه که در سیدنی معاینه‎ام کرد، در حقیقت این گزارشو دزدیدم.
0anger
اون زیاد توضیحی نداده ولی من همینقدر فهمیدم که او رو بعد از یک حادثۀ هوایی در گوشه‎ای پیدا کردن
2neutral
می‌خواستم زودتر از اون بیمارستان خراب‌شده خلاص شم
3sadness
بسیار خوب حتماً این کارو می‎کنم
3sadness
اگه بدونید چه گل خوبیه، اینقدر چسبنده و خوبه که ما روی گلا می‎افتیم و غلت می‎زنیم
1happiness
ته یه گنداب زندگی کردیم تا تو از مردی حمایت کنی که فقط به فکر خودش بود.
0anger
همین امشب؟
4surprise
من این دفاتر رو لازم داشتم، برای اینکه بتونم یک مواردی پیدا کنمو انگشت روش بزارم
0anger
در این ملاقات امیر می‌فهمه که غلامرضا پسر دیگر ماه‌بانو سالها قبل در زمان جنگ مفقودالاثر شده و امیررضا به مادرش قول داده که نشانی از برادر گمشدۀ خودش پیدا کنه قولی که هرگز در زمان حیاتش موفق به انجام اون نمی‌شه.
2neutral
منو گول زدن
0anger
به خانم لورا کمک کنین تا چمدونشونو برای مسافرت فردا ببندن
2neutral
من لیاقت این همه لطف و احسان شما رو ندارم
3sadness
یعنی من نمی‎تونم با شما ازدواج کنم
2neutral
شما چرا وقتی آقای سریا ناپدید شد با کازن تماس نگرفتین و این جریانو بهش نگفتین؟
0anger
خودتون گفته بودین می‎یاین ماژورکا
2neutral
می‎گفت چیزی نداره
0anger
خودش می‌دونه، خواست زنش می‌شه، نخواست هم نمی‌شه.
0anger
چرا اینو می‎پرسی؟
4surprise
من و دکتر مورتیمر همین دیشب هتل رو انتخاب کردیم
2neutral
شب‎های پیش براتون تعریف کردم که الیزابت زن بینوایی که در محله‎ای فقیرنشین زندگی می‏کنه، درست زمانی که شوهرشو در یک سانحه از دست داده، پسری به دنیا می‌آره که اسمشو آگوستوس می‌زاره
2neutral
من به او گفتم که برگرده سر کارش.
0anger
چه جوری می‌تونم برگردم سمتش درصورتی‌که اون، اون بی‌عاطفه
3sadness
همه‎رو به پسر دومش بخشید با کمال وقاحت و گستاخی
0anger
امیدوارم داشته باشید چون دیشب من خواب شما را دیدم
3sadness
برو به در خونه‌اش مشت بزن، وقتی در رو باز کرد بهش بگو بیا این پولها مال تو، همه‌اش مال تو.
0anger
قلعۀ پادگان پر از مهماته
2neutral
چرا، ولی جواب‎های سربالا می‎ده، فقط، فقط گاهی‌وقتها از قول و قرارش با یکی می‎گه
3sadness
این کار اولش کمی مشکله ولی بعد آسان می‎شه
2neutral
ویک، ما هر دو از یک چیز فرار می‎کردیم.
3sadness
من دوک دوسیلوا هستم
2neutral
مطمئنی مردی که امشب اومده بود دنبال خانم پرکینز هیچکدام از اونا نیست؟
2neutral
که از قم راهی تهران شد تا بتواند در زورخانه‎ای با پهلوانان نامی و کارکشته به ورزش بپردازد
2neutral
تو فکر می‎کنی که من زندگی تو رو دزدیدم
0anger
حاشا به کرمت زبیده خانم، اینه رسم روزگار؟
0anger
و حالا برادر ایشون آقای فردریک فرلی یعنی همون کسی که شما رو استخدام کرده مالک این خونه هستن
2neutral
تو می‌خوای امشب خوشبخت باشی
2neutral
تصور می‎کنی که من حاضرم با سرکردۀ راهزنان دوئل کنم؟
0anger
تو یادت می‎یاد؟
3sadness
زبان لاتین هم می‎دونی؟
2neutral
به ارواح خاک بابام قسم بخورم خوبه؟
3sadness
مردم چقدر بی‌مسئولیت‌اند.
0anger
اصلاً جنبش و تحرک نداری، چرا؟
0anger
اونا باید طبق قانون پس داده بشن، باید مراقب باشیم بی‎عدالتی نشه
2neutral
واسه اینکه نمی‌دونم تو کدوم خراب‌شده‎ای دارم زندگی می‌کنم ویکتور.
0anger
بجای اینکار زودتر سری به پارچه‎فروشی هربرت بزن
0anger
سلام دوستان
2neutral
چه وقت از جریان قتل باخبر شدین؟
2neutral
چیزی که تو می‎گی کار هر کسی نیست
0anger
ما در اینجا به افرادی که مسئول اعمال خودشون نباشن احتیاجی نداریم، حالا در هر شرایطی که می‎خوان باشن
0anger
شما نباید اینطور ناگهانی از کارتون کناره‎گیری کنید فقط برای اینکه من این هتلو اونطور که شما می‎خواید اداره نمی‎کنم
0anger